اینجا کسی در انتظارِ "هیچ کس " نیست
چشم انتظارت مانده ام یک عمر _ بس نیست ؟
این بی ملاقاتی ترین زندانیت را
امیدِ آزادی از این کهنه قفس نیست ؟
آتش بزن دلتنگی ام را ، جوخه ی مرگ !
قلب مرا لطف شما در تیررس نیست ؟
اعدامیم _ در این سفر، تاخیر تا کی ؟
آیا زمان کوچ کردن از عبث نیست ؟
همزیستی ها کرده ام یک عمر با " من "
در این بیابان جز من و من. خار و خس نیست
ای کاروان بادهای بی سرانجام ...
یک عمر چرخیدیم و چرخیدیم .... بس نیست ؟
دیگر اشعار : محسن مهرپرور
نویسنده : علیرضا بابایی